بووقققققققق....
بابایی اینقدر این روزها شیطون شدی ...که نگو.. دیشب از ماهشهر که اومدیم شما رو گذاشتیم تو رختخوابت تا وسایل را سر جاشون بگذاریم که یکدفعه متوجه شدیم که شمااون بوقه تو دستته و هی داری بوق می زنی....وای چه منظره جالبی فقط نخوردمت.... ...
نویسنده :
سپهر
14:35