یکی یکدونه مامان وبابا

کالسکه

پسر گلم: دیشب من و شما و مامانی رفتیم ماهشهر ویک کالسکه برای شما خرید یم که دیگه راحت راحت راحت باشی ( من هم همینطور.... )   .   مبارک .....       ...
15 اسفند 1389

جشن تولد امیرحسین اسفندیاری

پسرم روز ۵شنبه ۵ اسفندماه ساعت ۶ عصر به همراه مامانش رفتند خونه امیر حسین اینا  چون جشن تولدش بود و شما رو هم دعوت کرده بود . خلاصه ....شما هم رفتی  ..  .و مامانت گفت شما همش خواب بودی (ضمن اینکه اینقدر اونجا شلوغ بوده که همه عصبی شده بودند) ...
7 اسفند 1389

روز مبعث

امروز من به همراه خاله ها داریم وبلاگ شما را نگاه می کنیم  . ناهار پلو خورشت قیمه داریم اما حیف که شما نمی توانید بخو . . . .  ولی خاله آزیتا میگه : اگه به بابات بری در آینده از هیچ غذایی نمیگذری. . . ...
7 اسفند 1389

بندر دیلم

روز جمعه شما اولین مسافرت برون شهری رو رفتی (دیلم). ازاول تا آخر پسرک گلم ....!شما رو دوش بابایی بودی(تو بازار) خلاصه ....کلی افتخار دادی وطبق معمول اکثرا تو بازار خواب بودی. چادر زدیم ...اما بعدازظهر هوا ابری وسرد شد وما نتوانستیم حتی یه عکس یادگاری بگیریم. انشاء الله ...سری بعد ...
7 اسفند 1389