شیرازززززززز
پسرگلم:
روز 27 فروردین ماه بالاخره تصمیم گرفتبم که به شیراز بریم اونهم با هواپیما (بگذریم که چقدر استرس داشتیم ...در واقع اولین مسافرت هوایی برون استانی شمابود دیگه ..)
خلاصه ...شیرازیها و مرودشتیها هم دل تو دلشون نبود ومنتظر ما بودن(البته منتظر شما...)....
سوار هواپیما شدیم و با اجازتون از اول تا آخرش شما اینقدر بی طاقت شده بودی (حق هم داشتی )
(البته ما تمام موارد ایمنی را رعایت کرده بودیم هنگام بلند شدن ...و ...آب قند ..)ومن و مامان اینقدر برای شما دلقکبازی درآوردیم که مهماندار هواپیما ما رو که می دید می خندیدو شما هم یک کمی آرامتر میشدی...خلاصه رسیدیم شیراز ....استقبال گرم عمو ولی وزن عمووعلی آقا...بعدشم مرودشت و ..مامان بزرگ وبابابزرگ ..عمو.... عمه ها.....وبچه ها.....
القصه ....روز جمعه عصر هم برگشتیم(برگشت خیلی عالی بود شما همش خواب بودی....)