واکس چهار ماهگی
بالاخره این واکسن لع . . . تمام شدو خیال ما هم راحت . .!
پسرگلم . .روز شنبه ساعت ۱۲:۰۰ ظهر با مامانی و شما رفتیم کلینیک (خانم بنی سعید) ببخشید بابا شرمنده دیگه چاره ای نیست باید مثل یک مرد می رفتی وواکسن می زدی.
تا شب ساعت ۸ هیچ مشکلی نبود بازی میکردیم ..توپ ....!-ماهم از ته دل خدا شکر میکردیم و می گفتیم خدایاشکر این یکی هم به خیر گذشت- اما نمی دونستیم که این آرامش قبل از طوفانه.
اولش از اینجا شروع شد که شما وقتی قطره استامینوفن رو میخوردی شیر بالا می آوردی . . خلاصه نمی خوردی . . بدت میومد خداییش حق داشتی انگار زهرمار بود من یکمیشو خوردم.خلاصه سرتو درد نیارم بابا تبت یه مقدار رفت بالا و تا صبح مامان و من بالای سر شما بودیم پاشویه می کردیم و پاشویه ....(البته بابایی من یک کم تقلب کردمو یه ۲ ساعتی خوابو استاد کردم) فرداشم سر کار نرفتمو ساعت ۵:۳۰ صبح زنگ زدیم به مادربزرگ وگفتیم ما کم آوردیم زود بیاین خلاصه مادرو پدربزرگ و خاله ها دایی ها اومدند . . .همگی به نوبت
حالا تا ۶ ماهگی خدا کریمه . . . . . . .