یکی یکدونه مامان وبابا

مهمان خوانده

پسر گل و یه ذره شیطونم..... بسلامتی مامانی پس از اندی (فکر کنم 9ماه....) دوباره به سر کار رفت و مشغول تدریس شد...شما هم دیگه بزرگ شدی و باید رو پای خودت بایستی .. در این خصوص خاله حلیمه زحمت کشیدند واز همان ابتدا گفتند :که رو من حساب باز کنید ومن خودم سپهر رو می گیرم...(دمش گرم..) روزی 1/5 ساعت (اما در واقع بنده خدا 24 ساعت تو رو بغل میکنه...)وخیلی خیلی شما رو دوست داره... ما هم همگی دوسش داریم .. انشاالله بزرگ بشی وجبران کنی ... ولی بابا مواظب باش زیاداذیتش نکنی ...
7 ارديبهشت 1390

شیرازززززززز

پسرگلم : روز 27 فروردین ماه بالاخره تصمیم گرفتبم که به شیراز بریم اونهم با هواپیما (بگذریم که چقدر استرس داشتیم ...در واقع اولین مسافرت هوایی برون استانی شمابود دیگه ..) خلاصه ...شیرازیها و مرودشتیها هم دل تو دلشون نبود ومنتظر ما بودن(البته منتظر شما...).... سوار هواپیما شدیم و با اجازتون از اول تا آخرش شما اینقدر بی طاقت شده بودی (حق هم داشتی ) (البته ما تمام موارد ایمنی را رعایت کرده بودیم هنگام بلند شدن ...و ...آب قند ..)ومن و مامان اینقدر برای شما دلقکبازی درآوردیم که مهماندار هواپیما ما رو که می دید می خندیدو شما هم یک کمی آرامتر میشدی...خلاصه رسیدیم شیراز ....استقبال گرم عمو ولی وزن عمووعلی آقا...بعدشم مرودشت ...
5 ارديبهشت 1390

لباس سایز2

پسر گل بابا و مامان دیشب نوبت حمامت بود(حالا بگذریم که پروژه حمام شما به چه صورته ....) خلاصه کلی هم تو وان بودی وآب بازی... وقتی که حمام تمام شد مامانی  لباسای جدید (سایز بزرگتر)رو تنت کرد..... راستش اصلا فکرش رو هم نمیکردیم که اندازتون باشه ...القصه..لباسها اندازتون بود وچقدر هم بهتون میومد تبریک .......تبریک........ ...
22 فروردين 1390

سیزده بدر

پسر گلم .. هرروز بهتر از دیروز... راستش پسر گلم امسال ما نتونستیم جایی بریم چون روز ۱۲ ام عصر آبریزش بینی داشتی و همش فین فین میکردی.. حقیقتش ما هم ترسیدیم و گفتیم اگه بریم بیرون بدتر میشی ..خلاصه با اجازتون هیچ جا نرفتیم تو خونه موندیم و ساعتای ۲ عصر رفتیم خونه مامان بزرگ (ماهشهر)..و شب هم برگشتیم خونه .انشاالله سال دیگه .. خوب و سر حال باشی وسلامت ودور هم حالی به ... پسر گلم ..این روزا خیلی شیطونی میکنی ...تازگیها از خوشحالی جیغ میکشی و کلی دست وپا میزنی .. ۱۸۰  درجه میچرخی و رو شکم میخوابی...خلاصه کلی بات حال میکنیم .... ...
14 فروردين 1390

سفارش مامان

دیشب شما خیلی تلاش میکردی که تاب بخوری و رو شکم بخوابی که بالاخره ... موفق شدی دو بار اینکارو کردی و طبق معمول ما هم کلی ذوق میکردیم ومامانی هم کلی سفارش کرد که حتما این مهم را در وبلاگتون بنویسیم که نوشتم. ...
8 فروردين 1390

سال خیلی خیلی نو و نود مبارک

  امسال سال تحویل خیلی متفاوتی داشتیم و تفاوتش هم صد در صد بخاطر شما پسر گلمه . . اولین سال نو شما مبارک ..صد سال به ازین سالها.. امسال سال تحویل در معیت پدربزرگ ومادربزرگ وعموولی ..عمه شهلا و..بودیم وکلی برای شما ذوق میکردن وتو هم خدایی عالی واکنش نشون میدادی و همش میخندیدی -همیشه خندان باشی-ضمنا تکون میخوردی ازت عکس میگرفتن ..خلاصه خیلی خوش گذشت. روز اول رفتیم دریاچه نمک وبعدش هم آبادان ...
8 فروردين 1390

......خود در غلطم که من توام یا تو منی

پسر گلم امروز حدودا ۴ ماه می شه که مهمان مایی(البته شما صاحب خونه اید )  ..اما باورکن هنوز باورم نشده  اصلا مثل اینه که دارم خواب می بینم  ..وبه قول شاعر :گویی درجهان دیگری هستم...اما مطمئن باش من و مامان سعی خودمونو می کنیم که بهت خوش بگذره ........ ...
24 اسفند 1389